سفر به مشهد ۱۰

با سلام

دیگه داریم به آخرای سفر نزدیک میشیم. نمی دونم بعد از این چی بنویسم!؟

عکسها رو هم بزودی آپ می کنم

حالا بریم ادامه سفر:

داریم رکاب می زنیم (1386/5/23):

شب رو جلوی یه کبابی تو یکی از روستاهای مونده به پارک ملی گلستان خوابیدیم. صبح ساعت 7 بیدار شدیم. وسایل رو جمع کردیم و دوچرخه ها رو از حیاط پیرمرد مهربون درآوردیم و به راه افتادیم.

بعد از حدود 10 کیلومتر به ورودی پارک ملی رسیدیم. بله جاده اش بسته بود!

ولی منظره چیز دیگه ای بود. یه جاده که از وسط جنگل میگذره. صدای پرنده ها، آب چشمه ها، برگ درختا تو صبح خلوت جاده یه احساس آرامش عجیب به آدم دست میداد.

 برای استراحت ایستادیم که تو همین حین دیدم چیما داره با دوچرخه اش ور میره رفتم جلو و بهم گفت که توپی وسط دوچرخه اش ایراد پیدا کرده و اذیت می کنه و باید تعمیر بشه. منم بهش اطمینان دادم که تو اولین شهری که بهش برسیم مشکلش رو حل می کنیم.

دوباره شروع کردیم به رکاب زدن. دیگه کم کم از درختان جنگل کم میشد و جاده داشت سربالایی میشد. فهمیدیم که داریم از منطقه گلستان و البرز خارج میشیم. هوا هم بدجور گرم بود. خلاصه همین طور رکاب زدیم تا به یه زائر سرای بین راهی رسیدیم و چون به خاطر سربالایی و باد مخالف خسته شده بودیم ایستادیم. همونجا گفتیم که صبحانه مون رو بخوریم که باز چیما جلو افتاد که من باید صبحانه بگیرم. پس برای هر نفر یه بسته آبمیوه تکدانه با کلوچه گرفت. اونا رو خوردیم و راه افتادیم.

جاده همچنان سربالایی بود و انرژی می گرفت. به یه جایی رسیدیم که فکر کردیم سربالاییها تموم شد. ولی اینجا تازه اول کار بود. بعد از اون سربالایی جاده بیشتر و باد مخالف هم بیشتر می شد. خلاصه با هر زحمتی بود خودمون رو رسوندیم به پمپ بنزین رباط قره بیل. کمی آب به سر و صورتمون زدیم و سه تا آب معدنی یخ زده گرفتم. ولی در عرض ۵ دقیقه از شدت گرما صاحب آب جوش شدیم!

دوباره راه افتادیم و طبق نقشه می خواستیم که شب خودمون رو برسونیم به بجنورد. رکاب زدیم و رکاب زدیم تا رسیدیم به سه راهی جاجرم-گرمه که همونجا با دیدن خربزه هوس کردیم که بخوریم. یکی گرفتیم و جاتون خالی نوش جان کردیم. از صاحب غذاخوری که اونجا بود پرسیدیم که تا بجنورد چقدر راه مونده که با جوابش جا خوردیم!

بهمون گفتن که تو مسیرتون سلسله گردنه های آشخانه قرار داره که با دوچرخه واسه خودش یه روز راهه.

تو مسیرمون به شهر آشخانه تو پلیس راه چمن بید ثبت ساعت کردم و وقتی به آشخانه رسیدیم تصمیم گرفتیم که تا بجنورد که بیشتر از 30 کیلومتر نمونده بود با ماشین بریم. پس شروع کردیم به پرس و جو که از کجای شهر می تونیم ماشین پیدا کنیم که هم خودمون و هم دوچرخه هامونو تا بجنورد ببره؟

که بعد حدود نیم ساعت به محلی هدایت شدیم که مثل ترمینال بود و سواری ها به مقصد بجنورد اونجا جمع شده بودن. بعد از کلی سوال و جواب معمول فرصت پیدا کردیم که خواسته مونو ابراز کنیم. یکی از راننده ها گفت که با سواری نمیشه دوچرخه ها رو برد و تو راه جریمه می کنن و باید با وانت بردشون. پس همونجا با یه وانتی صحبت کردیم و قبول کرد 8000 تومن بگیره و دوچرخه ها رو به همراه فقط یک نفر به بجنورد برسونه. ما هم قبول کردیم. دوچرخه ها بعلاوه وحید سوار وانت شدن و حرکت کردن. من و چیما هم سوار تاکسی بین شهری شدیم و بعد حدود نیم ساعت حرکت کردیم. تو راه راننده بهمون گفت که تو مسیر یکی از گردنه های آشخانه، محلی هست که اکثر مواقع دو سه روز بعلت باد شدیدی که تو اون منطقه خاص میاد بسته می شه و اسم اون محل کانال باد نام داره. که از یه دره تشکیل شده و کاملا طبیعی و بدون دخالت انسان بود.

خلاصه بعد حدود بیست دقیقه رسیدیم به بجنورد و دیدیم که وحید با وانتی مشغول پائین آوردن دوچرخه ها هستند. به اونا کمک کردیم و رفتیم تا دنبال جایی برای خواب باشیم.

یه نکته اینکه تو راه که میومدیم، پلیس راه بجنورد رو رد شدیم و واسه همین تو برگه مون مهر پلیس راه بجنورد رو نداریم.

به وحید گفتم اینجا از اون نامه های تربیت بدنی استفاده کنیم شاید جواب داد. آدرس تربیت بدنی شهر بجنورد رو گرفتیم و خیلی راحت پیداش کردیم. در اصلی بسته بود. تو همین لحظه آقایی که از اونجا رد می شد گفت خونه نگهبان پشت اداره است و ما رو تا اونجا راهنمایی کرد. در زدیم ولی جوابی نشنیدیم. فکر کردیم که باید جای دیگه ای رو پیدا کنیم. بهمون گفتن که هر جا باشن تا ده دقیقه دیگه برمی گردن.

کمی اونطرفتر نون شیرمال پخت می کردن. سه تا گرفتیم و باهاش مشغول شدیم و منتظر شدیم تا اینکه یه آقایی در خونه رو باز کرد و رفت داخل فوری رفتیم و صداش کردیم. اومد و بهش نامه رو نشون دادیم و خواستیم که شب بهمون اجازه اقامت بده. به نامه نگاهی کرد و گفت: نامه لازم نیست شما مهمان ما هستید و قدمتون رو چشم

ما هم کلی تشکر کردیم و ما رو برد تو حیاط پشتی اداره و گفت: شب تو یکی از اتاقهای زورخانه بخوابید ولی زورخانه ساعت 11 تعطیل میشه و شما اون موقع برید. ما هم گفتیم چشم.

زیر اندازامون رو تو حیاط پهن کردیم و ولو شدیم کلی هم به روح اموات نگهبان اداره تربیت بدنی شهر بجنورد فاتحه فرستادیم.

این کار عوض اون کار محصول (مسئول) تربیت بدنی بندرانزلی شد و بعد هر فاتحه به اموات نگهبان تربیت بدنی بجنورد یک ماتحه به محصول تربیت بدنی بندرانزلی نثار کردیم چه نثار کردنی

بله ساعت حدود 9 بود و چیما داشت خاطرات روزانه شو می نوشت و برای ما هم فرصتی پیش اومد تا بیشتر ازش بپرسیم.

37 ساله، مجرد، متخصص کامپیوتر تو یه کارخونه محصولات کامپیوتری کار می کرد، اهل ایالت کانتابریا (Cantabria) اسپانیا بود (ایالتی در شمال اسپانیا)، شهر تورلاوگا (Torrelavega)، خیلی شوخ طبع، در مسیر جاده ابریشم داشت رکاب می زد و مقصد آخر پکن (Beijing) چین بود، 8000 کیلومتر تا بجنورد رقمی بود که کیلومترشمارش ثبت کرده بود، می گفت دو تا سه سایز وزن کم کرده، تو ترکیه یه شلوار گرفته بود ولی براش دو سایز بزرگ شده بود. اسپانسرهای حسابی داشت از جمله: دوستش که تولید کننده لباس ورزشی بود بهش سه دست لباس کامل دوچرخه سواری داده بود هم برای سرما هم برای گرما! یا نمایندگی سونی در شهرشون بهش دوربین به همراه 4 عدد مموری کارت داده بود! و از نظر مالی کاملاً کاملاً تامین شده بود. (اینا مواردی هستند که تو ایران عمراً بشه بهشون دسترسی داشت)

خلاصه تو این مدت صدای ضرب زورخانه هم تا ساعت 11 ادامه داشت. زورخانه تعطیل شد و نگهبان اومد دنبالمون و رفتیم داخل. بعد اینکه نگهبان رفت ما هم بعد از کمی جا به جا شدن آماده شدیم تا بخوابیم. بله یه روز سخت رو پشت سر گذاشته بودیم و خواب بدون هیچ معطلی ما رو به دنیای خودش برد.


بقیه ااااااش برای بعد

فعلا با بای

نظرات 4 + ارسال نظر
رضا چهارشنبه 16 تیر 1389 ساعت 16:58

خیلی جالب بود مخصوصا اون قسمت چیما که چه ساپورتی شده بود ! خلاصه کلی دمشون گرم که اینطور هوای ورزشکاراشونو دارن

داداش منتظر بقیش هستم ایندفه ای خیلی طول کشیدااا : دی

ولی اگه سفرنامت با عکس همراه میشد خیلی توپ میشد ولی اسکال نداره هر وقت گذاشتی ما هم لذتشو میبریم

مریم چهارشنبه 16 تیر 1389 ساعت 20:17

سلام آقا کمال ایندفعه هم مثل قبل عالی بود

یه سوال شما مگه نگفتی که قرار بود ۱۵ روزه برید و برگردید ؟! ژس تا الان که حدود ۱۰ روز طول کشید ؟!؟!؟ تا برسید مشهد میشه ۱۵ روز بعد بخواید برگردید که میشه ۳۰ روز !!

سلام
نه خیر 10 روز با دوچرخه تا مشهد، 2-3 روز تو مشهد، 2 روز برگشت به تبریز با اتوبوس سرهم 15 روز

مهتاب پنج‌شنبه 17 تیر 1389 ساعت 13:22

سلام
خوشحالم که تو ایران ورزشکارایی مثل شما داریم
یه جا نوشته بودید هوس آبجو کردید و خوردید . منظورتون همون مشروبه ؟ :d

سلام
نه بابا منظور همون دلستر معروفمون بوده

خوشرکاب پنج‌شنبه 17 تیر 1389 ساعت 20:52

آقا بقیشم بذار از فرار از زندان بد تر کردی که تو جونمون به لب اومد زود زود بذار بابا آدم قسمت قبلی رو یادش میره

سلام
چشم
همین فرار از زندان سرم رو گرم کرده بود
به سلامتی تمومش کردم دو سه روزه آینده هم سفرنامه رو تموم و هم عکس ها رو آپ می کنم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد